سلام! سلام! بالاخره بعد از کلی وقت که می خواستم خاطرات بارداری و زایمان هام رو بنویسم، با توفیق تقریبا اجباری مواجه شدم و در ادامه ی پست قبلی نه، قبلیش، دیدم بد نیست این خاطره رو بگم. کمی بعد از ازدواجمان بود که آقای همسر یه طرحی در رابطه با تولید علم دینی به دفتر آقا دادند. اما من اصلا فکرش را هم نمی کردم که بعد از کلی وقت این طرح باعث بشه ما بریم ملاقات آقا؛ اون هم تقریبا خصوصی. اصولا اهل خواب دیدن و این حرف ها نیستم و شاید کلا در عمر تقریبا سی ساله ام دو سه تا خواب درست درمون دیده باشم. یکی اش مال همین دیدار بود. شب خواب حضرت ابوالفضل را دیدم و فرداش از بیت زنگ زدند که شما دعوتید برای دیدار آقا. باورم نمی شد و از خوشحالی و شعف روی ابرا ...